خاطرات خنده دار
نوشته شده توسط : sajad

 .:: خاطرات خنده دار ::.

بعدچندسال یکی ازبچه هاروتوخیابون دیدیم احوالپرسی واینا یه ماشین گرفتیم حرکت کردیم,این رفیق ماگف دانشجویی?گفتم نه دارم پیش میخونم,همون.لحظه راننده گف اقا دانشجویی?گفتم نه حاجی پیش دانشگاهی ام,یه نیگاه باهوش اندرخنگ انداخ گف اقای پیش دانشگاهی منظورم اینه که خیابون دانشجومیری?
خومنظورتودرس بیان کن,ابرومون رف:/

.:: خاطرات خنده دار ::.

امروز داشتم بر میگشتم خونه دیدم یه پسره داره با صدای بلند با تلفن حرف میزنه و دعوا می کنه.
یهو دیدم گوشیشو قطع کرد دستاشو با عصبانیت اورد بالا که مثلا گوشی رو بکوبه زمین، چند لحظه مکث کرد گوشی رو گذاشت تو جیبش یه لگد زد به سنگای روی اسفالت…
خوب وجود نداری چرا حرکت میزنی برادر من؟
والااااا…
=))))))))))

.:: خاطرات خنده دار ::.

چن وخ پیشا بابام اومد سراغم ک ببرتم کلاس.تا حاضر میشدم کیفمو گرفت گذاشت رو صندلی جلو ماشینو رفت سر کوچه واساد منتظرم.منم بعد از کلی
بدوبدو حاضر شدم و رفتم سر کوچه.
درو باز کردمو کیفمو از صندلی جلو برداشتم تا بذارمش عقبو خودم جلو بشینم.
همون موقه بابام داشت با تیلیفش میحرفید.
در و بستمو دیدم بابام چنان گازداد رفت ک کلی گردو خاک وشن وماسه و اجرو تیراهن و…رف توچشام(منم چشام درشت!) خلاصه مثه خرده بقیه پول نون سنگک ۱۰ دقه درو دیوارو نیگا میکردم بعد بابام باعصبانیت زنگیده میگه کجا رفتی تو!؟!؟
من!!!!!!
بابام!!!!!
خرده بقیه پول نون سنگک!!!!!

.:: خاطرات خنده دار ::.

تو پارک منتظر دوستم بودم ( نسبتا خلوت بود )گوشیم شارژش تموم شده بود ساعتم نداشتم . یه دختره داشت از همونجا رد میشد ازش پرسیدم ببخشید خانم ساعت چنده. گفت: برو بابا .حتما بعدش می خوای بپرسی کتاب بینوایانو خوندی بعدش مانتوت چقدر قشنگه از چه رنگی خوشت میاد این چیزا دیگه جواد ( همون خز ) شده. اینجوری شدم O : گفتم: نه همون ساعتو اگه میشه لطف کنید بگید کافیه.




:: موضوعات مرتبط: خاطرات خنده دار , ,
:: بازدید از این مطلب : 413
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 10 خرداد 1392 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: